خانم هیوا و اقای نیمه گمشده خسته و مونده از یه جراحی ناموفق چند ساعتی بیرون میان.سکوت محض. ناراحتی و گشنگی و درد پا و گردن وجود جفتشون رو فرا گرفته. اسکراب خونی شون رو در میارن و توی سکوت نیمه شب بخش جراحی توی راهروی دراز راه می رن. دمپایی های پلاستیکی اتاق عملشون هم روی کاشی خیس بخش سرجری شلپ شلپ می کنه.دم آسانسور می رسن.آقای نیمه گمشده به خانم هیوا میگه پایین می بینمت. خانم هیوا میره رختکن و وقتی روی کاناپه ی وسط رختکن میشینه به عمق درد توی بدنش پی میبره!کمرش انقدر درد میکنه که انگار آئورتش پاره شده! یه نگاه به دستاش میندازه و چشماشو می بنده. با خودش فکر می کنه با این دست ها چند نفر نجات پیدا کردن؟! چند نفر مردن؟! برای چند نفر هیچ کاری ساخته نبود؟! جواب هیچ کدومشون رو نمی دونه! آهی می کشه و بلند میشه در لاکر رو باز میکنه و لباس سفید گل گلی شو با شلوار مشکی می پوشه. با اینکه حس و حالش رو نداره اما رژ صورتی رنگش رو هم می زنه شاید شب تاریکش زیبا تر بشه! و بعد کفش پاشنه بلندی که شب قبل با اون تا جا داشت تو کلاب با آقای نیمه گمشده رقصیده بود رو می پوشه. موهای فرفری بهم ریخته شو باز می کنه و در لاکر رو میبنده و میره به سمت آسانسور.طبقه ی همکف آقای نیمه گمشده به دیوار تکیه داده و چشماشو بسته.از خستگی از ناراحتی! خانم هیوا تو سکوت میره دست آقای نیمه گمشده رو میگیره.آقای نیمه گمشده چشماشو باز میکنه و جفتشون راه میوفتن.خانم هیوا به قدم های آقای نیمه گمشده زل میزنه و آقای نیمه گمشده هم به قدم های خانم هیوا.یهو می ایستن و زل میزنن به هم با لبخند.نفس عمیقی می کشن و راهشونو ادامه میدن.
خانم هیوا مجبور نیست به آقای نیمه گمشدش توضیح بده چه روز سختی رو پشت سر گذاشته! چون آقای نیمه گمشده تمام لحظات روز رو با خانم هیوا تجربه کرده.خانم هیوا فقط به این فکر میکنه که وقتی برسه خونه سرش رو میذاره رو شونه ی آقای نیمه گمشده و به خواب عمیقی فرو میره که خستگی های اون روز رو بشوره و ببره.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فشن و مدل لباس زنانه آموزش های کاربردی طراحی سایت با لاراول خلاصه کتاب و جزوات درسی Cheryl پهنه ی کویر خاطرات یک مسافر وبلاگ شخصی مائده وحی فازي منطق من