از وقتی "ش" بچه دار شده حتی یک شب رو هم بدون کابوس نگذروندم. خیلی برام سخت بود که باور کنم کسی که همیشه الگوی یه زن موفق بوده و توی کارش درجه یک حالا شده مادر خانواده و طبعا از خیلی کاراش دست بکشه!

برای مدتی کلاساش رو کنسل کنه ! درد زایمان بکشه! بچه داری کنه! غذا بار بذاره! بچه شیر بده! به دست یافتن دوباره خوش اندامی که حالا دیگه نداره فکر کنه.!

قراره تو این وبلاگ خود واقعیم باشم دیگه! خود واقعیم همیشه آدم ساپورتیو و به به چه چه گویی نیست! به جرئت میتونم بگم امروز صبح که استوری "ا" رو دیدم توی یه دورهمی واقعا تمام رویاهام در هم شکست! "ش" صورت و هیکل یه مامان به تمام معنا رو داشت! یه زن با چهره ی رنگ پریده و پوست افتاده و لباس های گل و گشاد. هر کی این عکس رو ببینه اولین فکرش این نخواهد بود که این زن چه قدرتی داره! قطعا میگه که این هم یه زنه مثه هزاران زن دیگه!

اینستاگرام هیچ وقت نمی بخشمت ! هیچ وقت! قسم خورده بودم دیگه پامو نذارم توت!

بعد از زایمانش و رفتنم به بیمارستان با اینکه خیلی باهاش درارتباط بودم اما توی سرشلوغی هام وقت نکردم برم خونش و موکولش کردم به تیرماه!

شاید من خیلی کمتر از خودش آماده ی این تغییر توی زندگیش بودم! تغییری که به شدت زندگی و روحیات من رو تحت الشعاع قرار داد! صادقانه بگم "ش" هنوزم برای من یه بته! روزی تو زندگیم نیست که بهش فکر نکنم! اما من.! من برای این تغییر آماده نیستم !

دیشب بدترین کابوس زندگیم رو دیدم!  خواب دیدم زایمان کردم و روی تخت از درد دارم میمیرم.یه مرخصی شش ماهه زورکی هم گرفتم! اما هیچ کس دور و برم نیست و سر همه به بچه گرمه! همسر نداشته ام میاد و اول از همه سراغ بچه رو میگیره و میره سمت اون. بچه گریه می کنه.! حوصله شو ندارم! اما میارنش به زور میخوان شیر بدم بهش! میگم الان حوصله ندارم! میگن وا؟! مگه نمیدونی غیر انسانیه که مادر بچه شو پس بزنه!!! و سرزنش کنان دکمه های لباسم رو باز می کنن و میخوان به بچه شیر بدم . اون لحظه تنها فکری که و ذهنم بود این بود که هیوا! راه رو اشتباه اومدی!

ساعت 3 شب از خواب پریدم. دیگه خوابم نبرد. الان هم دارم با چشمایی که یه میلیمتر بازه این رو می نویسم.!

از صبح دارم فکر میکنم شاید آقای نیمه گمشده ای هیچ وقت لاقل برای من وجود خارجی نخواهد داشت! این زندگی حداقل اینجوریش هیچ وقت انتخاب من نیست. من دوست ندارم توی مادرانگی گم شم .دوست ندارم زن یه مرد باشم . دوست ندارم خانم خونه باشم. دوست دارم پزشک بشم و ساعت های طولانی فقط به بیمارام فکر کنم . چون سه تا از عزیز ترین کس هام بیمار شدن و دوتاشون فوت کردن و یکیشون سرطان استیج4 داره این مسئله رو با گوشت و خونم حس می کنم من دوست دارم این زندگی رو انتخاب کنم ‍!

اصلا شاید خدا من رو یه نصفه ی کامل آفریده! هر نصفه ای که لازم نداره به یه نصفه ی دیگه تا کامل شه. بعضی چیزا نصفش قشنگ تره.

شاید یه روزی بعد از سی و اندی سالگی پام رو بزارم تو یه پرورشگاه و دخترم رو بگیرم و مادرانگی رو در حد انتخابم تجربه کنم.

انتخاب من اینه.

من دوست دارم اینجوری مادر شم.

من دوست ندارم یه بهشت مجازی بچسبونن زیر پام و به بهانه ش هر بلایی که خواستن سرم بیارن.

به هر حال این انتخاب منه.زندگی منه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

TEHRAN CAPITAL قاب نگاه کمپانی آسفالت رکورد شرکت بین المللی کاردوست گل و گیاه داروخانه اینترنتی استار آموزش زبان انگليسي و مهاجرت به انگليس در جستجوی زمان از دست رفته زارامگ Money Market