صبح ساعت هشت و نیم بیدار شدم. حدودا یک و نیم ساعت دیرتر از تایم همیشگی بیداریم. صبحونه ی سالمی خوردم و بعد روونه ی باشگاه شدم. تا برگردم و دوش بگیرم ظهر شد. تصمیم گرفتم امروز رو یه زندگی مینینگ لِس داشته باشم (نه که قبلش مینینگ فول بود :/ ) خلاصه اینکه نشستم لاست دیدم و کلی پرخوری کردم. اما خیلی معدم رو دست بالا گرفتم اصلا حواسم نبود بعد رعایت بالای ۹۰ درصد رژیمم معدم به کم خوری عادت کرده. و هنوزم که هنوزه حالت تهوع دارم :/ قرص دایجستیو هم برای هضمش کارساز نبود.
دلم میخواست بگیرم یه دل سیر بخوابم منتهی باید بیدار میموندم هلیا از مدرسه برگرده و ناهارش رو اماده کنم. بعدش هم یه ساعت چرت که همش باید به این فکر میکردم کلاس هلیا دیر نشه و باید برسونمش و عملا خوابم کوفت شد. بعد اینکه رسوندمش تقریبا لَشم رو انداختم تو اسنپ و امدم مطب و حالا حالا ها هم نوبتم نمیشه. به شدت احتیاج دارم دوز قرصم رو بیشتر کنه. این روزا به شدت دپرس و بی انگیزه م و قسمت بدش اینه که دوست دارم همونجوری بمونم و هیچ تلاشی برای بیرون اومدن نکنم :/
بیشتر از همه ی اینا دلم خواب بعد از ظهر راحت امروز رو میخواست. صدای بارون و هوای سرد و پتو و خستگی ! چه خوابی میشد !!!!! موندم خدایا من ۱۰ سالم بود خودم میرفتم خرید و غذامم گرم میکردم و خواهرمم نگه میداشتم چون مامانم نبود و هیچ کدوم از این کارا از خواهرم بر نمیاد و من باید مواظبش باشم :/
دَتس اگزکتلی وای آی هیت بیینگ عه مام :/ من باید ریشه ها و پاهام به هیچی بند نباشه :/
حوصله ندارم :/ هعیییی:/
دوست دارم همینجا تو مطب بگیرم بخوابم :/ ای وجدان لعنتی یه امروز رو یه امروز رو راحتم بذار بتونم وقتم رو تلف کنم.حالم رو نگیر لطفا. قول میدم از فردا بخونم دوباره :/
درباره این سایت