یه صحنه از فصل یک سریال لاست بود که جک و کیت و هرلی و لاک از اون کشتی به گل نشسته ی دو سه قرن پیش چند تا دینامیت برداشته بودن و داشتن میرفتن دریچه ی مرموزی که روی جزیره پیدا کرده بودن و با هیچ چیز هم باز نمیشد منفجر کنن تا ببینن چه چیز داخلشه ؟! جدای از اینکه این فکر که چنین چیز مدرنی چطور توی یه جزیره ی دور افتاده میتونه باشه ، جک به این فکر میکرد که بازمانده های هواپیما میتونن اونجا پناه بگیرن و لاک فکر میکرد که در خوشبینانه ترین حالت اون دریچه جواب تمام اتفاق های عجیب و مرموزیه که روی جزیره افتاده.
وقتی داشتن به سمت دریچه با کوله پشتی حاوی دینامیت میرفتن یهو دود سیاه بهشون حمله میکنه و لاک رو همراه خودش به یه گودال میبره. جک با تمام قدرت لاک رو نگه میداره که تو گودال نیوفته و لاک التماسش میکنه که ولش کنه. اما جک ولش نمی کنه و کیت هم یه دینامیت میندازه تو گودال و دود سیاه هم لاک رو ول میکنه.
این دیالوگی که اینجا بین جان لاک و جک شپرد رد و بدل میشه دقیقا تقابل بین عقل و احساس من توی این جزیره ی دور افتاده ی این روزامه.
جک : دقیقا داشتی چه غلطی میکردی جان ؟
جان : منظورت چیه ؟
- ازم خواستی که ولت کنم
- آره
- اون داشت و رو میکشید توی گودال و تو از من خواستی ولت کنم !
- نمیخواست بهم آسیب بزنه.
- نه جان ! میخواست بکشتت!
- واقعا شک دارم که چنین تصمیمی داشت!
-  ببین جان ، من واقعا احتیاج دارم بهم بگی دقیقا چی داره توی سرت میگذره. میخوام بدونم که چرا باور داری که اون نمیخواست.
- باور دارم که داشتم امتحان می شدم.
-امتحان ؟
- جک به خاطر همینه که گاهی با هم نمی سازیم. تو مرد علمی .
- آره ، اونوقت تو چی هستی ؟
- من مرد ایمانم . واقعا فکر میکنی تمام این اتفاقی بود ؟ اینکه بیشتر ما ، یه گروه غریبه، از سقوط هواپیما زنده موندیم اون هم فقط با زخم های سطحی؟ فکر میکنی ما اتفاقی اینجا سقوط کردیم؟ به خصوص اینجا؟ ما برای یه هدفی اینجا آورده شدیم ! تمام ما! هر کدوم از ما برای دلیلی اینجاییم !
- آورده شدیم ؟! کی ما رو اینجا آورد جان؟
- جزیره. اینجا یه جای عادی نیست، خودتم میدونی.میدونم که میدونی! جزیره تو هم انتخاب کرده جک ! این سرنوشته !
- با بون هم راجع به سرنوشت صحبت کردی ؟! ( بون یکی از بازمانده ها بود به شکل سخت و دردناک و زجر آوری مرد )
- بون قربانی ای بود که جزیره تقاضا کرد. اتفاقی که برای بون افتاد زنجیره ای از حوادث بود که ما رو به اینجا کشوند. من و تو رو به این لحظه و اینجا کشوند !
- و این راه به کجا ختم میشه جان ؟!
- به دریچه جک . به دریچه . تمام این اتفاقا افتاده که ما دریچه رو باز کنیم. (منظورش اینه سرنوشته)
- نه نه. ما برای اینکه دووم بیاریم داریم دریچه رو باز میکنیم ( منظورش اینه سرنوشت نیست و ما خودمون انتخاب کردیم که دریچه رو باز کنیم.)
- دووم آوردن نسبیه جک
- من به سرنوشت اعتقاد ندارم .
- البته که داری ! فقط هنوز بهش پی نبردی !


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود فیلم های جدید ایرانی و سریال های نمایش خانگی علیرضا ناصری مود (کاربرگ نمرات دانش آموزان) فیلتر شنی Terri ..BTS.. علي بابا پسر برنامه نویس نمایندگی پکیج ایران رادیاتور در شیراز-فلاح زاده Michael منِ حقیقیِ من