جک : دقیقا داشتی چه غلطی میکردی جان ؟
جان : منظورت چیه ؟
- ازم خواستی که ولت کنم
- آره
- اون داشت و رو میکشید توی گودال و تو از من خواستی ولت کنم !
- نمیخواست بهم آسیب بزنه.
- نه جان ! میخواست بکشتت!
- واقعا شک دارم که چنین تصمیمی داشت!
- ببین جان ، من واقعا احتیاج دارم بهم بگی دقیقا چی داره توی سرت میگذره. میخوام بدونم که چرا باور داری که اون نمیخواست.
- باور دارم که داشتم امتحان می شدم.
-امتحان ؟
- جک به خاطر همینه که گاهی با هم نمی سازیم. تو مرد علمی .
- آره ، اونوقت تو چی هستی ؟
- من مرد ایمانم . واقعا فکر میکنی تمام این اتفاقی بود ؟ اینکه بیشتر ما ، یه گروه غریبه، از سقوط هواپیما زنده موندیم اون هم فقط با زخم های سطحی؟ فکر میکنی ما اتفاقی اینجا سقوط کردیم؟ به خصوص اینجا؟ ما برای یه هدفی اینجا آورده شدیم ! تمام ما! هر کدوم از ما برای دلیلی اینجاییم !
- آورده شدیم ؟! کی ما رو اینجا آورد جان؟
- جزیره. اینجا یه جای عادی نیست، خودتم میدونی.میدونم که میدونی! جزیره تو هم انتخاب کرده جک ! این سرنوشته !
- با بون هم راجع به سرنوشت صحبت کردی ؟! ( بون یکی از بازمانده ها بود به شکل سخت و دردناک و زجر آوری مرد )
- بون قربانی ای بود که جزیره تقاضا کرد. اتفاقی که برای بون افتاد زنجیره ای از حوادث بود که ما رو به اینجا کشوند. من و تو رو به این لحظه و اینجا کشوند !
- و این راه به کجا ختم میشه جان ؟!
- به دریچه جک . به دریچه . تمام این اتفاقا افتاده که ما دریچه رو باز کنیم. (منظورش اینه سرنوشته)
- نه نه. ما برای اینکه دووم بیاریم داریم دریچه رو باز میکنیم ( منظورش اینه سرنوشت نیست و ما خودمون انتخاب کردیم که دریچه رو باز کنیم.)
- دووم آوردن نسبیه جک
- من به سرنوشت اعتقاد ندارم .
- البته که داری ! فقط هنوز بهش پی نبردی !
درباره این سایت