هیچی نمینویسم. چون نیاز به نوشتن نداره برای ثبت شدن. چون میدونم هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه.این دهه تو زندگی من یعنی از 12 دی روز تولدم تا 22دی ماه سال 98 برای همیشه دهه ی سوگواری خواهد. 12 دی که روز تولدم بود رو به سختی گذروندم.چون سالگرد تشخیص سرطان عمم بود. روزی که دنیا رو سرم خراب شد وقتی این خبر رو شنیدم. و از 13 دی امسال هم که ماجرا ها شروع شد و
خسته تر از اینم که یارای صحبت داشته باشم.یارای جنگیدن
به اندازه 20 سال عمرم خشم و بغض فروخفته دارم از بی عدالتی ها .ازواقعیت هایی که همواره پوشونده موند. از اعتقادات و باور هایی که برای تک تک شون زحمت کشیدم وپله پله ساختمشون ولی همه شو قورت دادم و گفتم هیس!!!!نکنه دهن وا کنی برات مشکل پیش بیاد ؟! نکنه بعد یهو آیندت رو به خاطر این حرفا خراب کنن؟! از خفقانی که روز به روز بیشتر و بیشتر میشه متنفرم.
از "ترس" متنفرم.
نمیدونم چی قراره بشه و این اذیتم میکنه .
من محکوم به زندگی ام. سالها پیش هستی رو به نیستی ترجیح دادم و پا به جهان گذاشتم.
من باید زندگی کنم .
+ تحقیق کردم دیدم بعد یکی دو ترم دانشگاه اینجا میشه پذیرش گرفت و رفت.این شیش ماه بخونم قبول شم انشالله بقیه ش رو خدا بزرگه.
+ کیمیا علیزاده صدای همه ی کسایی که سالهای سال برای رسیدن به حقشون محکوم به دو رویی بودن.کیمیا علیزاده بزدل نیست. خسته ست.اما رویا داره.همین
درباره این سایت